جدول جو
جدول جو

معنی بیمه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بیمه کردن(نَ غَ)
بستن قرارداد با شرکت بیمه درباره جبران حوادث احتمالی و خطرهائی که ممکن است بشی ٔ متعلق بشخص یا خود او وارد آید
لغت نامه دهخدا
بیمه کردن
انعقاد قراردادی با شرکت بیمه درباره حوادث احتمالی و خطرهایی که ممکن است بشی متعلق بشخص وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار
بیمه کردن
لضمانٍ
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بیمه کردن
Insure
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیمه کردن
assurer
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیمه کردن
ประกัน
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیمه کردن
застраховывать
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به روسی
بیمه کردن
versichern
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیمه کردن
застраховувати
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیمه کردن
ubezpieczać
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیمه کردن
保险
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بیمه کردن
assegurar
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیمه کردن
assicurare
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیمه کردن
verzekeren
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بیمه کردن
asegurar
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیمه کردن
mengasuransikan
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیمه کردن
بیمہ کرنا
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بیمه کردن
বীমা করা
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیمه کردن
hakikisha
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیمه کردن
sigortalamak
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیمه کردن
保険をかける (H
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیمه کردن
לבטח
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بیمه کردن
बीमा करना
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بیمه کردن
보험을 들다
تصویری از بیمه کردن
تصویر بیمه کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیمه کردن
تصویر قیمه کردن
کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
بیم دادن. ترسانیدن. تهدید کردن. تخویف. اخافه. انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن. تحذیر. انذار کردن. هراسانیدن. هاسانیدن. (یادداشت مؤلف). وعید. نذیر. (منتهی الارب). ترس دادن. توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصادر) : التناذر، یکدیگر را بیم کردن. (المصادر زوزنی) : و کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من وبر خداوند من بیرون میائید. (ترجمه تفسیر طبری).
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه
از ایشان نداند کسی راه ما
مگر بیمشان کرد بدخواه ما.
فردوسی.
اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98).
مکن چندان بنومیدی مرا بیم
نه هر کو زر بیابد بفکند سیم.
اسدی.
شعیب ایشانرا بیم کرد و میگفت ایمان آورید. (قصص الانبیاء ص 94). ایشانرا بیم کرد از عذاب پیشین و گفت. (قصص الانبیاء ص 94).
هر که او را زمانه بیم کند
در پناه تو و امان تو باد.
مسعودسعد.
گهی بر نامرادی بیم کردن
گهی مردانگی تعلیم کردن.
نظامی.
به خردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن.
سعدی.
، ترسیدن. خوف. هراسیدن. هاسیدن. (یادداشت مؤلف).
- پراز بیم کردن، سخت ترساندن:
ز سر تا بپایش به دو نیم کرد
دل نره شیران پراز بیم کرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ریز کردن. خرد کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیعت کردن
تصویر بیعت کردن
پیمان کردن دست دادن عهد کردن با پیمان دوستی بستن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاض کردن
تصویر بیاض کردن
پاکنویس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده کردن
تصویر بریده کردن
تعیین کردن، تقریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمل کردن
تصویر بسمل کردن
ذبح کردن، سر بریدن، سر بریدن حیوانی حلال گوشت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمه کردن
تصویر قیمه کردن
ریز کردن خرد کردن (گوشت و جز آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسمه کردن
تصویر باسمه کردن
چاپ کردن طبع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیان کردن
تصویر بیان کردن
برشمردن، بازگو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره